دفاع مقدس زندگینامه شهیدمهدی باکری 8
#هشت_سال_دفاع_مقدس
#هشت_سال_جنگ_تحمیلی
#زندگینامه_شهید_مهدی_باکری
خاطره ای شیرین از یکی از همرزمان شهید مهدی باکری
نزدیک صبح کله سحر کنار سنگر آقا مهدی بودم که ناگهان خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و خورد روی خاکریز. زمین و زمان به هم خورد. موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم یامهدی! یکهو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: خانه خراب بلند شو تو که مهدی را کشتی! از جا جستم . خاک ها را زدم کنار . آقا مهدی زیر آوار داشت میخندید. خودم هم خنده ام گرفته بود.*